امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دنیای این روزای من

25 ماهگی

اول تیر رفتیم استانبول. قرار بود خوش بگذرد اما تو مریض شدی و ناخوشی تو ، ناخوشی من شد. تب و سرما خوردگی و بدغذایی و برنج های نیم پز استانبول و ... خدارو شکر موز میخوردی. خدا رو شکر در مریضی هم عاشق بازی کردنی و میشود لبخندت رو دید: تنها روزی که به من واقعن خوش گذشت روزی بود که توی پارک آبی به تو واقعن خوش گذشت. آنقدر مظلوم شدخ بودی که بی حال روی کالسکه سفری ات میفتادی. تو عمه مهیار: به مرغ های دریایی غذا دادی و خندیدی و خندیدم! بابایی علی همه جا حواسش بود برات موز پیدا کنه: و غذاهایی که تو حتی نگاهشان هم نمیکردی: خب ، بابا مهدی اگر بود شاید طور دیگری میشد. قول بدهیم دیگر بدون بابا ...
23 مرداد 1393
1